ما به روی تلخ صلح از اهل عالم کرده ایم
چشم شور خلق را بر خویش زمزم کرده ایم
مردمی دورست ازین شیرین دهانان، ور نه ما
سنگ را بسیار چون فرهاد آدم کرده ایم
نیست چندانی که گردد سیر چشم مور ازان
خرمنی کز خوشه چینی ها فراهم کرده ایم
در کهنسالی همان مغلوب نفس سرکشیم
قامت خم را به دست دیو خاتم کرده ایم
چون نیاید بوی خون از آه دردآلود ما؟
ما به آب چشم، سبز این نخل ماتم کرده ایم
از گذشت نارسای خود همان شرمنده ایم
گرچه اول گام ترک هر دو عالم کرده ایم
تا در الفت به روی آشنایان بسته ایم
جنت در بسته را بر خود مسلم کرده ایم
از خزان صائب نبازد رنگ تا دامان حشر
گلستانی را که ما از فکر خرم کرده ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان تلخیهای زندگی و دشواریهای موجود در مسیر صلح و دوستی میان انسانها میپردازد. شاعر اشاره میکند که به رغم تلاشهایش برای دستیابی به صلح و ایجاد ارتباطات خوب، دنیای اطرافش مملو از ناهمواریها و مشکلات است. او از وفاداری و عشق به دوستیها و روابط یاد میکند، اما در عین حال از شکستها و نارساییهای خود نیز ابراز شرم میکند. در نهایت، شاعر به تلاشهایش در ایجاد فضایی زیبا و سرشار از محبت اشاره دارد، هرچند که این فضا به خوبی تحقق نیافته و تحت تأثیر سختیهای زندگی قرار دارد.
هوش مصنوعی: ما به خاطر صلح و آرامش، از مشکلات و سختیهای زندگی در کنار دیگران چشمپوشی کردهایم و برای خودمان دعای خیر میخوانیم تا از بدیها دور باشیم.
هوش مصنوعی: مردم دیگری هستند که از این خوشصحبتان دورند، وگرنه ما هم توانستهایم سنگ را مانند فرهاد به انسان تبدیل کنیم.
هوش مصنوعی: چشم مور از آن خرمنی که برشتهای خوشه چیدهایم، چندان سیر نمیشود.
هوش مصنوعی: در سالهای پیری، هنوز تحت تأثیر خواستههای نفس سرکش خود هستیم و خمیدگی قامت ما نشاندهندهی این است که همه چیز را به دست آن دیو (شیطان) سپردهایم.
هوش مصنوعی: چرا از غم و اندوه ما بویی از خون منتشر نمیشود؟ ما با اشکهایمان، این درخت نخل را به خاطر عزاداری فراوان، به سبزی درآوردهایم.
هوش مصنوعی: ما از گذشتهی ناکام خود شرمندهایم، هرچند که در اولین قدم، همه چیز را رها کردهایم.
هوش مصنوعی: ما در دوستی و نزدیکی به آشنایان در را بستهایم و به همین خاطر، بهشت را که در آن بسته است، بر خود واجب و مسلم یافتهایم.
هوش مصنوعی: خزان نمیتواند رنگ پاییزی را از دامان بهار گلستان بزداید، زیرا ما با افکار شاداب خود آن را زنده کردهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گاه خود خوردیم و گاهی صرف مردم کردهایم
مدّتی از پهلوی دل ما تنعّم کردهایم
ناله گر در دل شکستیم از شکیبایی نبود
آتشین بود آه، بر گردون ترحّم کردهایم
نشئهٔی شاید ببخشد عمر اگر باقی بود
[...]
یار سرکش را به زور ناله همدم کرده ایم
این کمان را ما به بازوی نفس خم کرده ایم
عشقبازی جان درآرد صورت دیوار را
عکس را در خانه آئینه آدم کرده ایم
لب ز آب کاسه عیش خلایق شسته ایم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.