ما به روی تلخ صلح از اهل عالم کرده ایم
چشم شور خلق را بر خویش زمزم کرده ایم
مردمی دورست ازین شیرین دهانان، ور نه ما
سنگ را بسیار چون فرهاد آدم کرده ایم
نیست چندانی که گردد سیر چشم مور ازان
خرمنی کز خوشه چینی ها فراهم کرده ایم
در کهنسالی همان مغلوب نفس سرکشیم
قامت خم را به دست دیو خاتم کرده ایم
چون نیاید بوی خون از آه دردآلود ما؟
ما به آب چشم، سبز این نخل ماتم کرده ایم
از گذشت نارسای خود همان شرمنده ایم
گرچه اول گام ترک هر دو عالم کرده ایم
تا در الفت به روی آشنایان بسته ایم
جنت در بسته را بر خود مسلم کرده ایم
از خزان صائب نبازد رنگ تا دامان حشر
گلستانی را که ما از فکر خرم کرده ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گاه خود خوردیم و گاهی صرف مردم کردهایم
مدّتی از پهلوی دل ما تنعّم کردهایم
ناله گر در دل شکستیم از شکیبایی نبود
آتشین بود آه، بر گردون ترحّم کردهایم
نشئهٔی شاید ببخشد عمر اگر باقی بود
[...]
یار سرکش را به زور ناله همدم کرده ایم
این کمان را ما به بازوی نفس خم کرده ایم
عشقبازی جان درآرد صورت دیوار را
عکس را در خانه آئینه آدم کرده ایم
لب ز آب کاسه عیش خلایق شسته ایم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.