گنجور

 
سیدای نسفی

یار سرکش را به زور ناله همدم کرده ایم

این کمان را ما به بازوی نفس خم کرده ایم

عشقبازی جان درآرد صورت دیوار را

عکس را در خانه آئینه آدم کرده ایم

لب ز آب کاسه عیش خلایق شسته ایم

بوسه تر از دهان چشمه غم کرده ایم

میهمان ما گریبان چاک می آید برون

بهر خود تا تکیه یی از دوش ماتم کرده ایم

ما به بام قصر هستی چارزانو نشسته ایم

در زمین بی ته خود ریشه محکم کرده ایم

کعبه را از راه دل پیش نظر آورده ایم

آستان خانه خود چاه زمزم کرده ایم

از تماشای چمن پای نظر پیچیده ایم

عمرها از گریه هم چشمی شبنم کرده ایم

داغ ما با خلق چون خورشید روشن گشته است

خویش را در عشق او مشهور عالم کرده ایم

پای چون خورشید و مه بر هیچ در ننهاده ایم

چرخ می داند که ما این کارها کم کرده ایم

سیدا با دود شمع خویش قانع گشته ایم

خاک در چشم چراغ جود حاتم کرده ایم