گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

رشته جسم گران‌جان را ز سر وامی‌کنم

سر برون چون سوزن از جیب مسیحا می‌کنم

چون می نارس امید پختگی‌ها مانع است

در شکست خم دو روزی گر مدارا می‌کنم

آه آتشبار من در حسرت اسباب نیست

سینه را پاک از خس و خار تمنا می‌کنم

یک صدف بی‌گوهر عبرت ندارد روزگار

نیست از غفلت چو طفلان گر تماشا می‌کنم

چشم احسان دارم از بی‌حاصلان روزگار

زیر سرو و بید دامان از طمع وامی‌کنم

از گریبان صدف بهر چه آرم سر برون

من کز آب گوهر خود سیر دریا می‌کنم

دیگران گر باده از مینا به ساغر می‌کنند

من ز کم‌ظرفی می از ساغر به مینا می‌کنم

بی‌محابا می‌زنم بر قلب آتش چون سپند

مصرع برجسته‌ای هرگاه انشا می‌کنم

حاش لله خانه گل را کنم نقش و نگار

من که دل را ساده از خال سویدا می‌کنم

آنچنان با فقر خرسندم که گر بال هما

بر سر من سایه اندازد ز سر وامی‌کنم

دشمن آیینه صافند معیوبان و من

از برای عیب خود آیینه پیدا می‌کنم

نیست از عزلت مرا مطلب اگر شهرت چرا

قاف را سنگ نشان صائب چو عنقا می‌کنم

 
 
 
کلیم

باز عید آمد بغل گیری مینا می‌کنم

از کجا یاری چو او خون گرم پیدا می‌کنم

پندگویان کهنه دیوارند و من سیلابشان

منعشان تا چند باید، رو به صحرا می‌کنم

همچو خار پا به جای خود کسی نگذاردم

[...]

صائب تبریزی

در سماع بی‌خودی چون دست بالا می‌کنم

کوچه‌ها در رود نیل چرخ پیدا می‌کنم

با سویدای دل از سیر فلک‌ها فارغم

گردش پرگار در مرکز تماشا می‌کنم

طور را گستاخی موسی بیابان مرگ کرد

[...]

بیدل دهلوی

ای طرب وجدی که باز آغوش گل وامی‌کنم

بعد سالی چون بهار این رنگ پیدا می‌کنم

چار دیوار توّهم سدّ راه شوق چند

کعبه‌ای دارم به پیش‌، آهنگ صحرا می‌کنم

ساقی بزم نشاط امروز شرم نرگسی است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
قصاب کاشانی

زآتش عشق تو در هرجا که مأوا می‌کنم

همچو بوی عود خود را زود رسوا می‌کنم

کم‌فضایی بین که مثل غنچه در گلزار دهر

همچو گل می‌پاشم از هم گر دلی وا می‌کنم

بی‌کسم چندان‌که جسم خویش می‌کاهم چو نی

[...]

ادیب الممالک

روزگاری شد که من تقلید دنیا می کنم

سینه پرشور و فغان سر پر ز سودا می کنم

اهل دنیا را درین دنیا تماشا می کنم

همچو موسی روی خود در طور سینا می کنم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه