گنجور

 
صائب تبریزی

یاد ایامی که شور عشق بلبل داشتم

از دل صد پاره دامانی پر از گل داشتم

از نسیم شوق هر مو داشت رقصی بر تنم

از پریشانی دل جمعی چو سنبل داشتم

خانه ام بی انتظار خانه پردازی نبود

چشم دایم در ره سیلاب چون پل داشتم

آرزو در سینه ام هرگز نشد مطلق عنان

سد راهی دایم از تیغ تغافل داشتم

من که روشن بود چشم نوبهار از دیدنم

یک چمن خمیازه در آغوش چون گل داشتم

روی شرم آلود گل شد سرمه آواز من

ورنه من هم شعله آواز بلبل داشتم

پای در دامان حیرت داشت رقص گردباد

در بیابانی که من سیر از توکل داشتم

قطره ام در ابر نیسان داشت آتش زیر پا

بس که امید ترقی در تنزل داشتم

خصم را مغلوب کردن از مروت دور بود

ورنه من غالب حریفی چون تحمل داشتم

می درد گوهر گریبان صدف را ورنه من

از شرافت ننگ از عرض تجمل داشتم

ربط من صائب به این بستانسرا امروز نیست

گفتگوها در حریم بیضه با گل داشتم