گنجور

 
صائب تبریزی

یاد ایامی که شور عشق بلبل داشتم

از دل صد پاره دامانی پر از گل داشتم

از نسیم شوق هر مو داشت رقصی بر تنم

از پریشانی دل جمعی چو سنبل داشتم

خانه ام بی انتظار خانه پردازی نبود

چشم دایم در ره سیلاب چون پل داشتم

آرزو در سینه ام هرگز نشد مطلق عنان

سد راهی دایم از تیغ تغافل داشتم

من که روشن بود چشم نوبهار از دیدنم

یک چمن خمیازه در آغوش چون گل داشتم

روی شرم آلود گل شد سرمه آواز من

ورنه من هم شعله آواز بلبل داشتم

پای در دامان حیرت داشت رقص گردباد

در بیابانی که من سیر از توکل داشتم

قطره ام در ابر نیسان داشت آتش زیر پا

بس که امید ترقی در تنزل داشتم

خصم را مغلوب کردن از مروت دور بود

ورنه من غالب حریفی چون تحمل داشتم

می درد گوهر گریبان صدف را ورنه من

از شرافت ننگ از عرض تجمل داشتم

ربط من صائب به این بستانسرا امروز نیست

گفتگوها در حریم بیضه با گل داشتم

 
 
 
فضولی

بی خط سبزت شبی هر جا که منزل داشتم

تا سحر چون سبزه پا از رشک در گل داشتم

دوش شمعی بود همرازم که از روشن دلی

بود او را بر زبان من هر چه در دل داشتم

بود اسباب کمال رفعتم چون مه تمام

[...]

نظیری نیشابوری

شب نه تشویش صبا نی شور بلبل داشتم

خلوتی تا صبحدم با سنبل و گل داشتم

عیش ها سیل بهاری بود، تا آمد گذشت

صحبتی با دوستداران بر سر پل داشتم

یاد آن مستان که برچیدند از اینجا نقل و جام

[...]

سحاب اصفهانی

عمری امید وفا و مهر از آن دل داشتم

خویش را خرسند از این فکر باطل داشتم

بی سبب در زیر تیغ ای جان ناقابل نبود

هر قدر شرمندگی از روی قاتل داشتم

مانده از سرو روانی پای من در گل چه باک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه