گنجور

 
صائب تبریزی

یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم

آبرویی همچو شبنم در گلستان داشتم

باغبان بی رخصت من گل نمی چید از چمن

امتیازی در میان عندلیبان داشتم

شاخ گل یک آب خوردن غافل از حالم نبود

برگ بخت سبز برسر در گلستان داشتم

هر سحر کز خار خار عشق می جستم زجا

همچو گل بر سینه صد زخم نمایان داشتم

این زمان آمد سرم بر سنگ ورنه پیش ازین

بالش آسایش از زانوی جانان داشتم

بوی گل بیرون نمی برد از چمن دزد نسیم

پاسبانی در بن هر خار پنهان داشتم

سرمه را دست خموشی بر دهان من نبود

راه حرفی پیش آن چشم سخندان داشتم

هر غباری کز سرکوی تو می رفتم به چشم

منت روی زمین بر دوش مژگان داشتم

صائب آن روزی که می خندیدم از وصلش چو صبح

کی خبر از روزگار شام هجران داشتم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ابن یمین

پیشتر زین چند گاهی دل پریشان داشتم

خود چه میگویم ز دل صد رنج بر جان داشتم

یوسف مصر کرم را از تکسر شکوه ئی

بود و من یعقوب وش دل بیت احزان داشتم

آن علی نام حسن سیرت علاءالدین حسین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه