گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه از دریا به ظاهر چون گهر بگسسته‌ام

از ره پنهان به آن روشن‌روان پیوسته‌ام

در سرانجام جهان از بی‌دماغی‌های من

می‌توان دانست دل بر جای دیگر بسته‌ام

چون شود مانع مرا از سیر زنجیر جنون

من که از بند فرنگ عقل بیرون جسته‌ام

آشنا جویان عالم خویش را گم کرده‌اند

فارغم از آشنایان تا به خود پیوسته‌ام

در شکست کشتی من موج خونخواری شده است

هر لب نانی که بر خوان فلک بشکسته‌ام

گرچه عالم منتظم از فکر باریک من است

در نظر بی‌قدرتر از رشتهٔ گلدسته‌ام

بگذرانم چون سلام آشنایی را ز خود

از دهان شیر پندارم مسلم جسته‌ام

می‌شمارد عشق صائب از تن‌آسانان مرا

گرچه از درد طلب هرگز ز پا ننشسته‌ام

 
 
 
امیر معزی

بس‌که من دل را به‌دام عشق خوبان بسته‌ام

از نشاط روی ایشان توبه‌ها بشکسته‌ام

جسته‌ام او را که او را دیده تیر انداخته است

تا دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هرکجا سوزنده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن

[...]

سنایی

بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام

وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌ام

خسته او را که او از غمزه تیر انداخته‌ست

من دل و جان را به تیر غمزهٔ او خسته‌ام

هر کجا شوریده‌ای را دیده‌ام چون خویشتن

[...]

سلمان ساوجی

شاها از میان جان و دل بیگاه و گاه

من دعایت با دعای قدسیان پیوسته‌ام

با وجود ابر احسانت که بر من فایض است

راستی از منت دور فلک وارسته‌ام

ای خداوندی که رنگ و بوی بزمت چون بدید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه