گنجور

 
صائب تبریزی

فقر بی قدر کند سلطنت عالم را

هوس ملک نباشد پسر ادهم را

می کند کار خرد، نفس چو گردید مطیع

دزد چون شحنه شود امن کند عالم را

خرد مشمار گنه را، که گناهی است بزرگ

گندمی کرد ز فردوس برون آدم را

پیش چشمی که شد از پرده شناسان حجاب

شاهدی نیست به از چهره خود مریم را

نیست ممکن، نکند صحبت نیکان تأثیر

گل به خورشید رسانید سر شبنم را

می تواند به نفس کرد جهان را روشن

هر که چون صبح برآرد به تأمل دم را

دانش آنراست مسلم که به تردستی شرم

گرد خجلت ز جبین پاک کند ملزم را

حق محال است به مرکز نرساند خود را

در کف دیو قراری نبود خاتم را

کجی از بد گهران صحبت نیکان نبرد

ظفر از تیغ محال است برآرد خم را

دیده مور، شود ملک سلیمان به خلیق

تنگی خلق، دل مور کند عالم را

کار اکسیر کند همت ذاتی صائب

خاک در دست زر و سیم شود حاتم را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۱۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای که اطفال به گهواره درون از ستمت

سور نادیده بجویند همی ماتم را

قفسی شد ز تو عالم به همه عالمیان

اینت زحمت ز وجود تو بنی‌آدم را

وه که تا روز قیامت پی آلایش ملک

[...]

محتشم کاشانی

گر بهم می‌زدم امشب مژهٔ پر نم را

آب می‌برد به یک چشم زدن عالم را

سوز دیرینه‌ام از وصل نشد کم چه کنم

که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را

آن پری چهره مگر دست بدارد از جور

[...]

نظیری نیشابوری

رشحه ای ابر کرم بادیه ای بی نم را

جرعه ای ماهی هجران زده زمزم را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه