گنجور

 
صائب تبریزی

عشق سازد ز هوس پاک دل آدم را

دزد چون شحنه شود امن کند عالم را

آب جان را چو گهر در گره تن مگذار

چون گل و لاله به خورشید رسان شبنم را

در وصالیم و همان خون جگر می نوشیم

تلخی از دل نبرد قرب حرم زمزم را

عالم از جای به تعظیم کلامش خیزد

هر که چون صبح برآرد به تأمل دم را

رم آهوی حرم پای گرانخواب شود

چون به دوش افکنی آن زلف خم اندر خم را

قفس شیر نگشته است نیستان هرگز

عشق آن نیست که بر هم نزند عالم را

شور و غوغا نبود در سفر اهل نظر

نیست آواز درا قافله شبنم را

زینت مردم آزاده بود بی برگی

محضر جود بود دست تهی حاتم را

چه خبر از دل آواره ما خواهد داشت؟

مست نازی که ندارد خبر عالم را

صائب از شعله آه تو، که روشن بادا!

می توان خواند شب تار خط درهم را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۱۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای که اطفال به گهواره درون از ستمت

سور نادیده بجویند همی ماتم را

قفسی شد ز تو عالم به همه عالمیان

اینت زحمت ز وجود تو بنی‌آدم را

وه که تا روز قیامت پی آلایش ملک

[...]

محتشم کاشانی

گر بهم می‌زدم امشب مژهٔ پر نم را

آب می‌برد به یک چشم زدن عالم را

سوز دیرینه‌ام از وصل نشد کم چه کنم

که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را

آن پری چهره مگر دست بدارد از جور

[...]

نظیری نیشابوری

رشحه ای ابر کرم بادیه ای بی نم را

جرعه ای ماهی هجران زده زمزم را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه