شده است از شوق تیغ جان ستانش
وبال خضر، عمر جاودانش
به جای نافه دل بر خاک ریزد
ز زلف و کاکل عنبرفشانش
غبار آلوده گرد کسادی است
نسیم پیرهن در کاروانش
چه باغ است این که دلها را کند آب
ز پشت در صدای باغبانش
ز حیرت آنقدر فرصت ندارم
که درد خود کنم خاطرنشانش
چنان ناسازگارست آن جفا جوی
که نتوان ساخت پیغام از زبانش
ندارد برگ سبزی رنگ، صائب
با این سامان ز باغ و بوستانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسات عمیق شاعر را درباره عشق و زیبایی توصیف میکند. شاعر از شوق و اشتیاقی که به معشوق خود دارد صحبت میکند و اینکه چگونه این عشق باعث میشود تا او دچار درد و غم شود. او به خیالی از زیبایی و لطافت معشوق اشاره میکند که همچون گل، دلها را سیراب میکند و جوشش عشق در دل او را نشان میدهد. در نهایت، شاعر ابراز میکند که دروجود این عشق، به شدت دچار حیرت و سردرگمی است و نمیتواند به سادگی احساسات خود را بیان کند.
هوش مصنوعی: از شوق و اشتیاقش به عشق، زندگی او به سختی و درد دچار شده است، مانند خضر که از آب حیات برخوردار بود، ولی عمر جاودان او نیز به نوعی به دوش کشیدنی و سنگینی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: به جای اینکه دلش را به زلف و موی خوشبویش ببندد، آن را بر زمین میریزد.
هوش مصنوعی: نسیم به لباس کاروان نمیتواند شادابی خود را حفظ کند، زیرا غبار کسادی و بیتحرکی آن را آلوده کرده است.
هوش مصنوعی: این باغ چه جالبی است که دلها را به شادابی و طراوت میآورد، حتی از پشت در، صدای دلنشین باغبانش را میتوان شنید.
هوش مصنوعی: آنقدر در شگفتی و حیرت غرق هستم که فرصتی برای یادآوری دردهایم ندارم.
هوش مصنوعی: آن شخصی که با بدی خود دیگران را آزار میدهد، به قدری ناهماهنگ و ناسازگار است که نمیتوان از حرفهای او پیامی منطقی دریافت کرد.
هوش مصنوعی: صائب در اینجا با اشاره به حال و روز خود، میگوید که در این محیط دیگر نشانی از سرسبزی و نشاط نمیبیند. او احساس میکند که باغ و بوستانی که روزگاری پر از شادی و زندگی بوده، اکنون از آن سبزی و زیبایی خالی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا دشمن بود آنرا که جانش
همی بخشاید از خواهندگانش
شکر بارد همی از ناردانش
قمر تابد همی از گلستانش
شکر طعم و قمر نور است طبعم
همه ساله ز وصف این و آنش
کمر بر خیزران بسته ندیدی
[...]
عروسی را که پروردم به جانش
مبارکروی گردان در جهانش
همیشه بود سنگی در دهانش
که تاگوهر نیفشاند زبانش
نگاری را که میجویم به جانش
نمیبینم میان حاضرانش
کجا رفت او میان حاضران نیست
در این مجلس نمیبینم نشانش
نظر میافکنم هر سو و هر جا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.