نمی روم به بهشت برین زخانه خویش
به گل فرو شده پایم درآستانه خویش
به گنجها نتوان درد را خرید از من
به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش
به نغمه دگران احتیاج نیست مرا
که هست چون خم می مطربم ز خانه خویش
چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر
اگر به چرخ برآیم ز آستانه خویش
اگر چه هر نفسم گرد کاروان غمی است
بجان رسیده ام از وضع بیغمانه خویش
بلاست رتبه گفتار چون بلند افتاد
به خواب چند توان رفتن ازافسانه خویش ؟
به بینوایی و آزادگی خوشم صائب
مرا قفس نفریبد به آب و دانه خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر بیان میکند که نمیخواهد برای رسیدن به بهشت از خانه و دنیای خود دور شود و به مشکلات و دردهای زندگیاش بها میدهد. او به گنجهای مادی و ثروت نمیتواند درد عاشقانهاش را بخرد و نیازی به نغمههای دیگران ندارد، چرا که درون خود احساس غنی دارد. شاعر به مقایسه خود با یوسف میپردازد که به دوری از پدر گرفتار شده و اگر به کامیابی برسد، این دستاورد از دنیای خود جدا خواهد بود. او با وجود غمهای فراوانی که دارد، به وضعیت بیغم خود اشاره میکند و میگوید که نمیتواند به خواب برود و از واقعیت دور شود. در انتها، شاعر به خوشحالیاش از آزادگی و رهایی اشاره میکند و میگوید که قفس زندگی نمیتواند او را اسیر کند.
هوش مصنوعی: من به بهشت عالی نمیروم، زیرا پایم در آستانه خانهام در گلها گره خورده است.
هوش مصنوعی: درد و رنج را نمیتوان با ثروت خرید، و من هرگز احساس عاشقانهام را با پول عوض نمیکنم.
هوش مصنوعی: به آواز و نغمه دیگران نیازی ندارم، چون خودم به اندازه کافی لذت و شعف دارم و همچون می در دست یک مطرب، خوشحالم و از خانه خودم برخاستهام.
هوش مصنوعی: من همچون یوسفی هستم که از کنار پدر به چاه افتادهام، اما اگر روزی از این وضعیت نجات پیدا کنم و به اوج برسم، هنوز هم به ریشه و جایگاه خودم وفادار میمانم.
هوش مصنوعی: هرچند که هر لحظهام با غم همراه است، به من رسیده که از وضعیت بیخبر و نگران خودم خستهام.
هوش مصنوعی: وقتی که كلام و سخن تو در مرتبهای بالا قرار دارد، اگر به خواب برود، دیگر چه قدرتی برای جدا شدن از داستان و افسانهی خود خواهی داشت؟
هوش مصنوعی: من به فقر و بیپولی و آزادگی خود افتخار میکنم و نمیگذارم که قفس با امکانات و لذتهایش مرا جذب کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش
به خون همی طپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش
خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک
[...]
رمید طایر جانم ز آشیانه خویش
که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش
دل از قفای نظر کو به کوی می گردد
نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش
ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند
[...]
منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش
مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش
فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست
به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش
ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است
[...]
به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش
زمین پاک طلب کن برای دانه خویش
زبان خویش به دیوار تا توان مالید
قدم برون مگذار از درون خانه خویش
گناه زشتی خود را بر آبگینه منه
[...]
جز آنکه برد چو شمعت شبی به خانه خویش
کدام مرغ زد آتش به آشیانه خویش
به سر رسید شب هستیم ز قصه هجر
شدم به خواب عدم آخر از فسانه خویش
نباشدش اثری اشک من چه سان آرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.