من و خیال تو شبها و کنج خانه خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانه خویش
به خون همی طپم از ناله های خود همه شب
کسی نکرده چو من رقص بر ترانه خویش
خیال خال تو بردم من ضعیف به خاک
چنانکه دانه کشد مور سوی خانه خویش
ز چشم سخت دلان دور دار عارض و خال
به سنگ خاره مکن ضایع آب و دانه خویش
سخن به قاعده همت آید ای واعظ
من و فسون محبت تو و فسانه خویش
خوشم به شعله این آه آتشین همه شب
مرا چو شمع سری هست با زبانه خویش
بر آستانه تو خاک شد سر جامی
چه می کشی قدم از خاک آستانه خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس عمیق و عاشقانه راوی نسبت به معشوق است. راوی در شبها و در تنهایی خود، با خیال معشوق به سر میبرد و از ناشیگری و دردهای عاشقانهاش مینالد. او خود را در اندیشههای عاشقانه غرق کرده و به حرارت اشتیاقش میسوزد. همچنین بر زیبایی معشوق و درد جدایی از او تأکید میکند. در نهایت، راوی به مقدس بودن مکان معشوق و تأثیر آن بر زندگیاش اشاره میکند و از او میخواهد که اهمیت او را درک کند و نسبت به عشق و احساساتش توجه کند.
هوش مصنوعی: من و تصورت هر شب در خانه خود، بیخبر از دنیا، شعری عاشقانه و پر از احساس میسراییم.
هوش مصنوعی: من از نالههایم هر شب چون قلبی سرشار از درد میتپم و هیچکس مانند من به ترانههایش نمیرقصد.
هوش مصنوعی: من به خاطر خیال نقش زندهات، به قدری ناتوان شدم که مانند دانهای که آنتن میکشد، به سوی خانه خود روانه میشوم.
هوش مصنوعی: از نظر کسانی که دلهای سختی دارند، چهره و نشانههای زیبایی را دور نگهدار و به خاطر زیبایی، آب و دانه خود را هدر نده.
هوش مصنوعی: ای واعظ، وقتی که صحبت به اصول و قواعد میرسد، من تحت تأثیر محبت تو و داستانهای خودم قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: من از شدت عشق و سوز دلی که دارم، شادمانم. تمام شب مثل شمعی در روشنایی آتشین این احساس میسوزم و میدرخشم.
هوش مصنوعی: در برابر در تو، سرم به خاک افتاده و آبی در دست ندارم که بنوشم. چرا از خاک درگاه خود دور میشوی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رمید طایر جانم ز آشیانه خویش
که در هوای تو خوش یافت آب و دانه خویش
دل از قفای نظر کو به کوی می گردد
نظر ز شوق تو گم کرده راه خانه خویش
ز باغ رفت گل و بلبلان خموش شدند
[...]
منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش
مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش
فلک به چرب زبانی، گدای فرصت نیست
به مدعی ندهی، گوهر یگانهٔ خویش
ز نفخ صور نه توفان نوح بی خطر است
[...]
نمی روم به بهشت برین زخانه خویش
به گل فرو شده پایم درآستانه خویش
به گنجها نتوان درد را خرید از من
به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش
به نغمه دگران احتیاج نیست مرا
[...]
جز آنکه برد چو شمعت شبی به خانه خویش
کدام مرغ زد آتش به آشیانه خویش
به سر رسید شب هستیم ز قصه هجر
شدم به خواب عدم آخر از فسانه خویش
نباشدش اثری اشک من چه سان آرم
[...]
زخانه توکشم رخت سوی خانه خویش
نهم رخی به رخ دلبر یگانه خویش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.