گنجور

 
صائب تبریزی

گذشته است ز تعریف،قد رعنایش

الف کشد به زمین سرو پیش بالایش

زسوزن مژه خویش چشم آن دارم

که چشم خویش بدوزم به چشم شهلایش

حریف تلخی بادام چشم او که شود؟

تلافی ار ننماید لب شکرخایش

به رنگ هاله فلکها تمام آغوشند

که سر زند ز افق ماه عالم آرایش

همان حلاوت کنج دهان به کام رسد

به هرکجا که زنی بوسه از سراپایش

ز انفعال فلاخن کند ترازو را

اگر به خانه زین بنگرد زلیخایش

(فتدرهش به خیابان عمر جاویدان

چو سایه هرکه تواند فتاد درپایش )

مرا به گلشن جنت چه می بری صائب؟

فکنده است مرا دربهشت سودایش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

نداشت این دل شوریده تاب سودایش

سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش

به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف

هزار دست پیاپی ببرد عذرایش

کسی نتافت از و سر چو زلفش از بن گوش

[...]

صائب تبریزی

الف قدی که منم سینه چاک بالایش

سپهر سبزه خوابیده ای است درپایش

ز سایه سرو و صنوبر الف کشد برخاک

به هر چمن که کند جلوه قد رعنایش

دل نظارگیان را ز جلوه آب کند

[...]

سیدای نسفی

نگار جامه فروشم خوش است بالایش

کشم چو جامه در آغوش قد رعنایش

سحاب اصفهانی

چو پرده بر فتد از روی مهر آسایش

سزد که مهر در افتد چو سایه در پایش

چه گونه دست تواند بدامن تو رساند

کسی که بر سر کویت نمیرسد پایش

نماید ار بت عذرا عذار من عارض

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه