گنجور

 
صائب تبریزی

که راست تاب شکرخنده‌های پنهانش ؟

که شور حشر بود گرده نمکدانش

ز خون صید حرم کعبه داغ لاله شده است

هنوز تشنه خون است تیغ مژگانش

ازین صید جهان به جهان دگر رساند مرا

خوشا سری که دود پیش پیش چوگانش

به حلقه سر زلف تو چشم بد مرساد!

که آفتاب بود روزن شبستانش

به پاکدامنی از قید عشق نتوان رست

که چشم بر رخ یوسف گشوده زندانش

چه عارض است که در آفتاب زرد خزان

بهار می‌چکد از خط همچو ریحانش

به داغ العطشم سوخته است سنگدلی

که نیست ریگ روان تشنه در بیابانش

ز جبهه عرق شرم می‌توان دانست

که سر به مهر حباب است آب حیوانش

کدام نامه صائب نگشت طی چون صبح

که آفتاب نگردید مهر عنوانش

 
 
 
ظهیر فاریابی

ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش

مه دو هفته پدید آمد از گریبانش

به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا

نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش

فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک

[...]

عراقی

صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش

شراب و نقل فرو ریخته به مستانش

بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد

برای ما لب نوشین شکر افشانش

تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن

[...]

سعدی

خوش است درد که باشد امید درمانش

دراز نیست بیابان که هست پایانش

نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

عدیم را که تمنای بوستان باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ناصر بخارایی

صباح عید که برخاست عزم میدانش

چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش

بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر

در آن زمان که بدیدند روی رخشانش

به باد پای روان بر چو آذری بر زین

[...]

جهان ملک خاتون

خوشست درد که باشد امید درمانش

خوشا سری که نباشد به عشق سامانش

وصال کعبه مقصود اگر طلب داری

قدم مزن که نباشد حد بیابانش

دلم رسید به جان و به جان رسید دلم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه