کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش
خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش
بحر و کان را کف افسوس کند بی برگی
گر به بازار برم گوهر یکدانه خویش
از شبیخون نسیم سحر ایمن می بود
شمع می کرد اگر رحم به پروانه خویش
وقت آن خوش که درین دایره همچون پرگار
ازسویدای دل خویش کند دانه خویش
عمر چون باد به تعجیل ازان می گذرد
که تو غافل کنی از کاه جدا دانه خویش
باعث غفلت من شد سخن من صائب
خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تأثیر عواطف و احساسات عاشقانهاش صحبت میکند. او به شدت تحتتأثیر صدای دلنشین معشوقش قرار گرفته و به خواب میرود. شاعر به کنایه اشاره میکند که در زندگیاش مانند دریای پرعمق و گنجینهای از عشق است، اما اگر به دنبال جواهرات خود نرود، آنها را از دست خواهد داد. او به تغییرات سریع زمان و غفلت از زیباییها و فرصتها نیز اشاره میکند و میگوید که سخنانش موجب خوابآلودگیاش شده است. در مجموع، شعر به بیان احساسات عمیق عاشقانه و هشدار در مورد گذر سریع عمر میپردازد.
هوش مصنوعی: با صدای جذاب و سرمست کنندهاش مرا به حالتی بیهوا درآورد و خوابم که ارزشمند بود، تحت تأثیر روایتهای افسانهای او قرار گرفت.
هوش مصنوعی: اگرچه دریا و گنجینهای بزرگ دارم، اما بدون برگی که نشاندهنده ارزش من باشد، افسوس میخورم. اگر به بازار بروم، بهتر است که گوهر بینظیر خود را عرضه کنم.
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی به شمع اجازه دهد که از پروانهاش محافظت کند، میتواند از حملههای ناگهانی در امان باشد.
هوش مصنوعی: زمانی خوش است که در این دایره، مانند پرگار، از درون دل خود، بذر آرزوها و خواستههای خود را بکاریم.
هوش مصنوعی: عمر انسان به سرعت میگذرد، در حالی که تو به مسائل بیاهمیت و جزئی توجه میکنی و غافل از نشانهها و فرصتهای واقعی زندگی هستی.
هوش مصنوعی: سخنان من باعث شد که من غافل شوم و خوابهایم به ارزش و عمق افسانههای خودم تبدیل شدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ره ز مستی بزنم باز به ویرانه خویش
چون مرا شوق تو بیرون برد از خانه خویش
سنگ بر سینه زنان زان در دل می کوبم
که ترا یافته ام در دل ویرانه خویش
تو و بانک طرب انگیز نی و جام شراب
[...]
تو و گشت چمن ای گل، من و کاشانه خویش
خاطرم ساخته چون جغد به ویرانه خویش
گر قرارت نبود پهلوی من جرم تو نیست
شعله بیطاقتی آموخت ز پروانه خویش
شکر آن طره چه گوییم، که هرگز ننهاد
[...]
جا در آتش کند از محرم و بیگانه خویش
چون کمان هر که برون می رود از خانه خویش
تا ز ما جغد نیفتد به ره در بدری
گل تعمیر نبردیم به ویرانه خویش
نیست چون سبحه درین کشت، جوی حاصل ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.