رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش
نخل شمعم که بود ریشه من در سر خویش
بر نیایم ز قفس گر قفسم را شکنند
خجلم بس که ز کوتاهی بال و پر خویش
چون گهرگرد یتیمی است لباسی که مراست
گرد می خیزد اگر دست زنم بر سر خویش
ازگهر سنجی این جوهریان نزدیک است
که ز ساحل به صدف بازبرم گوهر خویش
عالم از خامه شیرین سخنم پر شورست
نیستم نی که ببندم به گره شکر خویش
تا خلافش به دل جمع توانم کردن
راه گفتار نبندم به نصیحتگر خویش !
به شکر خنده شادی گذرد ایامش
هرکه چون صبح به آفاق نبندد در خویش
چه فتاده است در اندیشه سامان باشم؟
من که چون شاخ گل از خویش ندانم سر خویش
صائب از شرم همان حلقه بیرون درم
سرو چون فاخته گر جا دهدم در بر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات و اندیشههای عمیق خود میپردازد. او از وضعیت خود به عنوان یک موجود گرفتار در قفس صحبت میکند و درباره ناتوانیها و محدودیتهایش مینویسد. با تشبیه خود به یک درخت نخل و شمع، به رابطهاش با ذات و وجودش اشاره میکند. او احساس یتیمی و تنهایی میکند، اما در عین حال به زیبایی و غنای وجودش نیز اشاره دارد. شاعر به قدرت کلام و تاثیر آن بر زندگی پی میبرد و میگوید که نباید نظرات دیگران مانع بیان آزاد او شود. او در پایان به حالتی از شرم و حیرت در برابر زندگی و روابطش اشاره میکند. به طور کلی، شعر بینش عمیق شاعر به وجود و زندگی را نشان میدهد و تأملاتی درباره هویت و ارتباطات انسانی دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر نگاه معشوق، پایم به گل رفته است. من مانند شمعی هستم که ریشهاش در وجود خودم است.
هوش مصنوعی: اگر قفس مرا بشکنند، دیگر از آن نخواهم آمد بیرون، چرا که از کوتاهی بال و پرم بسیار شرمندهام.
هوش مصنوعی: لباسی که من به تن دارم، همچون گوهری است که به دور یتیمی میچرخد. اگر دست بر سر خود بگذارم، این لباس به حرکت درمیآید.
هوش مصنوعی: نزدیک به این است که با بررسی این گوهرشناسان، میتوانم گوهری که در درون خود دارم را از دریاچهای که در ساحل است به بیرون بیاورم.
هوش مصنوعی: سخنان من پر از شوق و جذابیت است و مانند شیرینی میباشد. من اینقدر مفتخر نیستم که به بهانههای کوچک خود را محدود کنم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که بتوانم دلیلی برای مخالفت با او جمع کنم، به نصیحت نیاز ندارم و حرفی نمیزنم!
هوش مصنوعی: هر که مثل صبح، با دل باز و خنده زندگی کند، ایامش خوش میگذرد و زندگیاش پر از شادی خواهد بود. کسی که درونش را به خوشی و شکر لبخند گشوده نگه ندارد، روزگارش به سر نمیآید.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به شدت در فکر پیدا کردن راهی برای ساماندهی به زندگی خود هستم. در حالی که خودم را حتی به اندازه یک گل هم نمیشناسم و نمیدانم که کیستم و چه حالتی دارم.
هوش مصنوعی: شاعر از شرم و حیایش بیآنکه بخواهد، خود را از دایرهی وجودیاش بیرون میکشد. او به مانند فاختهای که درختان را میشناسد، اگر بتواند، دوستش را در آغوش میگیرد و در کنار خود جای میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعم از ناله چرا فاش چو شد راز نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانه زاد جگر سوخته ماست همان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.