گنجور

 
صائب تبریزی

زیر یک پیراهن از یک‌رنگیم با یار خویش

بوی یوسف می‌کشم از چشم چون دستار خویش

بیم افتادن نمی‌باشد ز پا افتاده را

در حصار آهنم از پستی دیوار خویش

برندارد چون سلیمانی مرا دست از کمر

صد گره چون سبحه در دل دارم از زنار خویش

از دم جان‌بخش در آخر تلافی می‌کند

عیسی ما گر خبر کم گیرد از بیمار خویش

قدر باشد سی شب آن کس را که نبود در سرا

مجلس‌افروزی به غیر از دیده بیدار خویش

نیستم بیکار اگر از خلق روگردان شدم

خط به مژگان می‌کشم بر صفحه دیوار خویش

گوش خود را کاسه در یوزه تحسین کند

هر تهی‌مغزی که باشد عاشق گفتار خویش

خار دیوارم، و بال دامن گل نیستم

رزق من نظاره خشکی است از گلزار خویش

با دل آلوده بی‌شرمی است اظهار صلاح

می‌کشم بیش از گنه خجلت ز استغفار خویش

نیست صائب قدردانی در بساط روزگار

از صدف بیرون چه آرم گوهر شهوار خویش؟

 
 
 
سعدی

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع

لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش

من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

دشمن بی‌حاصلم را شرم باد از کار خویش

تا چرا این خسته‌دل را دور کرد از یار خویش؟

حیف می‌داند که بعد از چند مدت بیدلی

شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش

هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست

[...]

خواجوی کرمانی

پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش

کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش

بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت

مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش

نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس

[...]

سیف فرغانی

ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش

ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش

روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم

عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش

مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
جامی

هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش

تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش

تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت

روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش

دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه