گنجور

 
صائب تبریزی

جوهر ذاتی نمی خواهد ز کس اکسیر خویش

گوهر از گرد یتیمی می کند تعمیر خویش

کاسه فغفور رابر فرق خاقان بشکند

هرکه را باشد ولی نعمت ز چشم سیر خویش

پیچ و تاب بیقراری رشته جان من است

می برم چون آب هرجامی روم زنجیر خویش

آهوان ناز سگ لیلی به مجنون می کنند

عشق در هر جا که باشد می کند تأثیر خویش

زخم من از گردخجلت رخنه دیوار شد

اینقدر غافل نباشد بود از نخجیر خویش

می برد رنگ از رخ یاقوت خون گرم ما

رحم کن ای سنگدل برجوهر شمشیر خویش

در رکاب سیل نتوانی شدن واصل به بحر

تا نشویی دست رغبت صائب از تعمیر خویش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

زان میان گم کرده ام سررشته تدبیر خویش

کاش مویی بخشیم از زلف چون زنجیر خویش

وه چه شیرین است لعلت گوییا آمیخته ست

شیره جانهای شیرین دایه ات با شیر خویش

نقشبند چین که در بتخانه صورت می نگاشت

[...]

صائب تبریزی

نیست رزقم تیر تخشی چون کمان ازتیر خویش

قسمتم خمیازه خشکی است از نخجیر خویش

گرچه صید لاغر من لایق فتراک نیست

می توان کردن به سوزن امتحان شمشیر خویش

تا توان چون خضر شد معمار دیوار یتیم

[...]

نشاط اصفهانی

شکر نعمت آورم یا عذر ار تقصیر خویش

منت از تقدیر تو یا خجلت از تدبیر خویش

ترک هر تدبیر شد تدبیر ما در بندگی

تا تو دانی و خدایی خود و تقدیر خویش

دانه تا پنهان نسازد هستی خود را بخاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه