گنجور

 
صائب تبریزی

بادهٔ گل‌رنگ شو یا شیشهٔ بی‌رنگ باش

بوی خون می‌آید از نیرنگ، بی‌نیرنگ باش

چند در نیرنگ‌سازی روزگارت بگذرد؟!

شبنم بی‌رنگ شو، با خار و گل هم‌رنگ باش

در حریم عشق و بزم حُسن تا راهت دهند

سینهٔ بی‌کینه و آیینهٔ بی‌زنگ باش

نخل از جوشِ ثمر، در دست طفلان عاجزست

بید شو، دندان ارباب طمع را سنگ باش

بزم مِی را شیشهٔ بی‌باده سنگ تفرقه است

سنگ گَرد و دَرْ شکستِ چرخ مینارنگ باش

با لباس جسمْ ما را بخیهٔ پیوند نیست

سبزهٔ شمشیر گو فرسنگ‌درفرسنگ باش

تا مگر صائب دَرِ فیضی به رویت وا شود

غنچه‌آسا در گلستان جهان دل‌تنگ باش

 
 
 
بابافغانی

با کسان در صلح و با خود دایما در جنگ باش

هیچکار از بیغمی نگشایدت دلتنگ باش

طاعت و عشرت نگردد جمع با هم ای عزیز

گر مرید پیر راهی یکدل و یکرنگ باش

پادشاهی مانع فقر و نقیض عشق نیست

[...]

فصیحی هروی

تا توانی در ترازوی هوس بی سنگ باش

چون گل آزادگی بیزار از آب و رنگ باش

حسن اگر در دیده چون نازت دهد جا پا منه

خوش نشین ناله‌های زار چون آهنگ باش

چون خزان آید در دل چون گل از شش سوگشای

[...]

قدسی مشهدی

عشق خواهی، خنده را بر لب کش و دلتنگ باش

آشتی کن با غم و با عافیت در جنگ باش

دشمن خود باش، اما دوست شو با دیگران

بر سر یاران گل و بر شیشه خود سنگ باش

عشق خواهی، بی شکستی کی شود کارت درست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه