گنجور

 
صائب تبریزی

بادهٔ گل‌رنگ شو یا شیشهٔ بی‌رنگ باش

بوی خون می‌آید از نیرنگ، بی‌نیرنگ باش

چند در نیرنگ‌سازی روزگارت بگذرد؟!

شبنم بی‌رنگ شو، با خار و گل هم‌رنگ باش

در حریم عشق و بزم حُسن تا راهت دهند

سینهٔ بی‌کینه و آیینهٔ بی‌زنگ باش

نخل از جوشِ ثمر، در دست طفلان عاجزست

بید شو، دندان ارباب طمع را سنگ باش

بزم مِی را شیشهٔ بی‌باده سنگ تفرقه است

سنگ گَرد و دَرْ شکستِ چرخ مینارنگ باش

با لباس جسمْ ما را بخیهٔ پیوند نیست

سبزهٔ شمشیر گو فرسنگ‌درفرسنگ باش

تا مگر صائب دَرِ فیضی به رویت وا شود

غنچه‌آسا در گلستان جهان دل‌تنگ باش