گنجور

 
صائب تبریزی

من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا

کوزه شهد شود حنظل افلاک آنجا

در خرابات چه حاجت به مناجات من است

دست برداشته دایم به دعا تاک آنجا

در محبت لب خشک و مژه تر باب است

هیزم تر نفروشند ز مسواک آنجا

باد در دست برون می روم از صحرایی

که بود برق، شکار خس و خاشاک آنجا

در بهشتی غم او در جگرم خار شکست

که نیابند به درمان دل غمناک آنجا

نفسم تنگ شد از باغ خوشا کنج قفس

که در فیض گشوده است ز هر چاک آنجا

سفری با نفس سوخته دارم در پیش

که حساب نفس صبح شود پاک آنجا

صائب از کوی خرابات به جایی نرود

دختری خواسته از سلسله تاک آنجا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۷۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا

خواهم از شوق کنم جامه جان چاک آنجا

مبریدم ز سر راهش اگر میرم زار

بگذارید خدا را که شوم خاک آنجا

مزن آتش به من ای آه در آن کوی مباد

[...]

میرداماد

بر در دوست که قدر گهر پاک آنجا

خاک باشد چه بود قیمت این خاک آنجا

بر سر کوی غم او چه جگرها چاک است

شرمم اید که برم پیرهن چاک آنجا

ای دل آسیمه سر از کوی بلا می آئی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه