گنجور

 
جامی

هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا

خواهم از شوق کنم جامه جان چاک آنجا

مبریدم ز سر راهش اگر میرم زار

بگذارید خدا را که شوم خاک آنجا

مزن آتش به من ای آه در آن کوی مباد

دود خیزد ز سر این خس و خاشاک آنجا

شدم آواره شهری ز گرفتاری دل

که ز خونریز غریبان نبود پاک آنجا

پای جایی که نهد کاش گذارد اول

که به مژگان ز خس و خاک کنم پاک آنجا

دور ازان در گذرانم ز فلک ناوک آه

تا چه سان می گذراند دل غمناک آنجا

جامی از خون خود آلوده مکن صیدگهش

که نبندند چنین صید به فتراک آنجا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
میرداماد

بر در دوست که قدر گهر پاک آنجا

خاک باشد چه بود قیمت این خاک آنجا

بر سر کوی غم او چه جگرها چاک است

شرمم اید که برم پیرهن چاک آنجا

ای دل آسیمه سر از کوی بلا می آئی

[...]

صائب تبریزی

من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجا

کوزه شهد شود حنظل افلاک آنجا

در خرابات چه حاجت به مناجات من است

دست برداشته دایم به دعا تاک آنجا

در محبت لب خشک و مژه تر باب است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه