گنجور

 
صائب تبریزی

زهی ز اندیشه لعل تو پرخون جام فکرت‌ها

ز خط عنبرینت پشت بر دیوار، حیرت‌ها

دل عارف غبارآلوده کثرت نمی‌گردد

نیندازد خلل در وحدت آیینه صورت‌ها

محیط از چهره سیلاب گرد راه می‌شوید

چه اندیشد کسی با عفو حق از گرد زلت‌ها؟

چنین آن حسن عالم‌سوز اگر بی‌پرده خواهد شد

برون می‌آورد وحدت‌گزینان را ز خلوت‌ها

نگنجد در قبا عاشق، وگرنه از برای ما

مهیا کرده‌اند از اطلس افلاک خلعت‌ها

درآ در حلقه اهل نظر تا روشنت گردد

که در بیماری چشم نکویان است حکمت‌ها

ادب بند زبان عرض مطلب می‌شود صائب

وگرنه خامه ما در گره دارد شکایت‌ها