پاس درد و داغ عشق از دیده های شوردار
در میان زنگیان آیینه را مستور دار
نیست در دست سبوی می عنان اختیار
راز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار
ریزه چینان قناعت پرده دار آفتند
خرمن خود را نهان در زیر بال مور دار
بی نمک نتوان جگر خوردن درین ماتم سرا
حق بخت شور را ای بی نمک منظور دار
از دو دست خویش کن ظرف طعام و آب خویش
ملک چین را سر بسر ارزانی فغفور دار
دور تا از توست در مهمانسرای روزگار
کاسه خود سرنگون چون نرگس مخمور دار
نیستی صائب حریف برق بی زنهار ما
زینهار از آتش ما دست خود را دور دار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یارب این صدر جهان را دایما منصور دار
چشم بد از ساحت جاه و جلالش دوردار
ای چراغ جانم از شمع جمالت نور دار
بارک الله، چشم بد زان روی زیبادور دار
چون دلم را بت پرستی نو شد اندر عهد تو
باری این بتخانه دیرینه را معمور دار
کار دل کردی، برافگن بعد ازین بنیاد عقل
[...]
ای لبت نوشین زمن نیش فراقت دور دار
وز شراب وصل خود جان مرا مخمور دار
نسخه الله نوری زآن رخ از مصباح عشق
ای چراغ جان مرا مشکاة دل پرنور دار
از عطاهای ید اللهی بدست خود بنه
[...]
پادشاها عالم از انصاف تو معمور شد
همچنین معمورهاش را تا ابد معمور دار
شرق و غرب ملک را بر التفات توست چشم
گه نظر با رای هندو گاه با فغفور دار
چون میسر شد به زخم تیغ ملک ایرجت
[...]
ساقیا مستم لب خود از لب من دور دار
ورنه گر گستاخیی آید ز من معذور دار
دردمند عشق را راحت گر از بیداد تست
یارب این راحت ز جان دردمندان دور دار
هر کرا در ظلمت غم چشم بیرون رفتن است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.