گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای چراغ جانم از شمع جمالت نور دار

بارک الله، چشم بد زان روی زیبادور دار

چون دلم را بت پرستی نو شد اندر عهد تو

باری این بتخانه دیرینه را معمور دار

کار دل کردی، برافگن بعد ازین بنیاد عقل

شحنه را چون دور کردی، دست در دستور دار

من نه آنم کز درت سر بر کنم تا زنده ام

گر اجل از کوی تو دورم کند، معذور دار

تا بدانی حال خون آشامی شبهای من

جرعه ای زین باده پیش نرگس مخمور دار

من به جان درمانده و تو ترک بدنامی کنی

می توانی، حال رسوایی چو من مستور دار

خسرو بیچاره مرد نقش شیرین تو نیست

صورت فرهاد کش، در دفتر شاپور دار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

یارب این صدر جهان را دایما منصور دار

چشم بد از ساحت جاه و جلالش دوردار

سیف فرغانی

ای لبت نوشین زمن نیش فراقت دور دار

وز شراب وصل خود جان مرا مخمور دار

نسخه الله نوری زآن رخ از مصباح عشق

ای چراغ جان مرا مشکاة دل پرنور دار

از عطاهای ید اللهی بدست خود بنه

[...]

سلمان ساوجی

پادشاها عالم از انصاف تو معمور شد

همچنین معموره‌اش را تا ابد معمور دار

شرق و غرب ملک را بر التفات توست چشم

گه نظر با رای هندو گاه با فغفور دار

چون میسر شد به زخم تیغ ملک ایرجت

[...]

اهلی شیرازی

ساقیا مستم لب خود از لب من دور دار

ورنه گر گستاخیی آید ز من معذور دار

دردمند عشق را راحت گر از بیداد تست

یارب این راحت ز جان دردمندان دور دار

هر کرا در ظلمت غم چشم بیرون رفتن است

[...]

صائب تبریزی

پاس درد و داغ عشق از دیده های شوردار

در میان زنگیان آیینه را مستور دار

نیست در دست سبوی می عنان اختیار

راز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار

ریزه چینان قناعت پرده دار آفتند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه