هر که رنگ شکسته ای دارد
دل در خون نشسته ای دارد
حرف عشق از کسی درست آید
که زبان شکسته ای دارد
در سرایی است فرش نور حضور
که چراغ نشسته ای دارد
حاجت خود به چرخ سفله مبر
که دل زنگ بسته ای دارد
چون سپند آن که سوزش از خودنیست
ناله جسته جسته ای دارد
گر کمان پاشکسته است چون تیر
قاصد پی خجسته ای دارد
همچو ابرو دلش دونیم بود
هر که چون چشم خسته ای دارد
روی او را چه نسبت است به ماه
ماه روی نشسته ای دارد
هر که افتاده ست پسته دهان
دل زنگار بسته ای دارد
می کند صید آن رمیده غزال
هر که دام گسسته ای دارد
برکهنسال شعر تازه مخوان
که دل پینه بسته دارد
هیچ اگر در بساط صائب نیست
دل از قیدرسته ای دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زیرک آنست کوش بردارد
شادی آنست کوش نگذارد
کف دست ار بدو فرود آرد
توز را برکمان بنگذارد
اندرونی که درد او دارد
هرگز او را زیاد نگذارد
مرد باید که در جهان خود را
همچو شطرنج باز پندارد
هر چه بیند از آن خصم برد
و آنچه دارد نگاه میدارد
ز ابلهی گوش سوی او دارد
گفته اش جمله راست پندارد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.