گنجور

 
صائب تبریزی

ز وعده های دروغش دل اضطراب ندارد

سر کمند فریب مرا سراب ندارد

هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا

چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد

حدیث تنگ شکر بادهان یار مگویید

که تنگ حوصله یک حرف تلخ تاب ندارد

در آن محیط که من می روم چو موج سراسر

سپهر ظرف تماشای یک حباب ندارد

شکسته خار به چشمم ز بدگمانی غیرت

که از خیال که چشم ستاره خواب ندارد

کدام راهرو اینجا دم از ثبات قدم زد

که هم ز نقش قدم پای در رکاب ندارد

به نازبالش گل تکیه کرده قطره شبنم

خبر ز داغ مکافات آفتاب ندارد

دلت ز جهل مرکب سیه شده است وگرنه

کدام خشت که در سینه صد کتاب ندارد

شده‌ست بسته چنان راه فیض بر دل صائب

که از خدنگ تو امید فتح باب ندارد