ز وعده های دروغش دل اضطراب ندارد
سر کمند فریب مرا سراب ندارد
هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا
چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد
حدیث تنگ شکر بادهان یار مگویید
که تنگ حوصله یک حرف تلخ تاب ندارد
در آن محیط که من می روم چو موج سراسر
سپهر ظرف تماشای یک حباب ندارد
شکسته خار به چشمم ز بدگمانی غیرت
که از خیال که چشم ستاره خواب ندارد
کدام راهرو اینجا دم از ثبات قدم زد
که هم ز نقش قدم پای در رکاب ندارد
به نازبالش گل تکیه کرده قطره شبنم
خبر ز داغ مکافات آفتاب ندارد
دلت ز جهل مرکب سیه شده است وگرنه
کدام خشت که در سینه صد کتاب ندارد
شدهست بسته چنان راه فیض بر دل صائب
که از خدنگ تو امید فتح باب ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوع فریب و دشواریهای عشق و زندگی میپردازد. او از وعدههای دروغ و سراب مانند عشق سخن میگوید که نمیتواند او را راضی کند. احساس ناامیدی او از زیبایی و معنا در زندگی را نشان میدهد، و بیان میکند که در مکانی که احساس سرگردانی و بیخبری دارد، هیچ چیز واقعی و پایداری وجود ندارد. همچنین به دشواریهای بیان احساسات و تجربیات تلخ اشاره میکند و به نوعی نشان میدهد که جهل و نادانی مردم موجب مشکلات و سختیها میشود. در نهایت، شاعر به حالتی اشاره میکند که راهی برای دستیابی به حقیقت و فیض در دل او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از وعدههای دروغین او دیگر دل نگران نیست. فریب من دیگر گمراهی ندارد.
هوش مصنوعی: من با تمام وجود، به خاطر زیبایی و شگفتی حسن تو، هلاک میشوم؛ زیرا تو به اندازه یک شعر از حافظ شیراز بینظیری و انتخابی جز تو ندارم.
هوش مصنوعی: در مورد شیرینی و خوشی نسبت به معشوق صحبت نکنید، زیرا او ظرفیت شنیدن یک سخن تلخ را ندارد.
هوش مصنوعی: در آن جایی که من قدم میزنم، مانند موجی که در آسمان گسترده شده است، هیچ ظرفی برای تماشای یک حباب وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به دلیل بدبینی و غیرت، هر چیزی در برابر من مانند خار به چشم میآید، زیرا در خیال و خواب به ستارهها نمیتوان اعتماد کرد.
هوش مصنوعی: کدام شخص در اینجا از استقامت و ثبات خود صحبت میکند که حتی نشانهای از رد پایش در این مسیر نیست؟
هوش مصنوعی: بر روی بالش نرم و گلی خوابیده، و قطرههای شبنم هیچ خبری از عذاب و گرمای سخت آفتاب برایش ندارند.
هوش مصنوعی: دل تو به خاطر نادانی و آگاهی نداشتن، تیره و تار شده است؛ در غیر این صورت، کدام سنگی است که در درونش صد کتاب دانش و تجربه نداشته باشد؟
هوش مصنوعی: دل صائب به گونهای دچار تنگی و محدودیت شده که دیگر از تیرهای تو هیچ امیدی به گشودن در فیض و رحمت ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فروغِ طلعتِ رویِ تو آفتاب ندارد
نسیمِ ناقۀ زلفِ تو مشکِ ناب ندارد
عجب که سایۀ زلفِ تو گر رسد به جمادی
که هم چو ذرّه به خاصیّت اظطراب ندارد
تو خود به جانبِ ما هیچ التفات نداری
[...]
مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد
مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد
به جان دوست که مرده هزار بار به از من
که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد
تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش
[...]
تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد
تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد
چه دیدهای و درین چیست مصلحت که نگاهت
تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد
تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی
[...]
نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد
بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد
اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم
نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد
دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر
[...]
کسی که چیده به بیداری از رخت گل حیرت
به رنگ آینه تا حشر میل خواب ندارد
چو شیشه گر، به کفم گر ز کارخانه قسمت
هزار شیشه درآید، یکی شراب ندارد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.