گنجور

 
صائب تبریزی

در زیر فلک چند خردمند توان بود

هشیار درین غمکده تا چند توان بود

در فصل گل از بلبل ما یاد نکردند

دیگر به چه امید درین بند توان بود

کامی به مراد دل خود برنگرفتیم

چون خامه به فرمان سخن چند توان بود

گر دامن عشق از هوس خام بود پاک

خرسند ز معشوق به فرزند توان بود

از چشمه حیوان نتوان خشک گذشتن

در میکده تا چند خردمند توان بود

بر حاصل ایام اگر دست فشانی

چون سرو سبکبار ز پیوند توان بود

دیوانه مارا نخریدند به سنگی

در کوچه این سنگدلان چند توان بود

هر چند ز شکر نتوان کرد به نی صلح

با وعده بی مغز تو خرسند توان بود

از بوسه به پیغام تسلی نتوان شد

قانع به نی خشک کی از قند توان بود

چون شمع که سرسبزیش از دیده خویش است

از گریه خود چند برومند توان بود

صائب به سخن چند ازین آینه رویان

چون طوطی بی حوصله خرسند توان بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

تا چند به زنجیر خرد بند توان بود

بی مستی و آشوب جنون چند توان بود

جامی بکشم، تا به کی از اهل خرابات

شرمنده ز نشکستن سوگند توان بود

بی رنگی و دیوانگئی پیش بگیریم

[...]

فیض کاشانی

تا چند بزنجیر خرد بند توان بود

بی بال و پر شور جنون چند توان بود

با بی‌خبران بی‌بصران چند توان زیست

در زمرهٔ کوران و کران چند توان بود

گر چشم تماشای جمال تو نداریم

[...]

حزین لاهیجی

با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟

با مرده به یک گور، چه سان بند توان بود؟

نه گریهٔ ابری، نه شکر خند صبوحی ست

امروز ندانم به چه خرسند توان بود؟

عقل است گران سنگ و جنون است سبک سیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه