گنجور

 
صائب تبریزی

غفلت زدگان دیده بیدار ندانند

از مرده دلی قدر شب تار ندانند

رحم است بر آن قوم که بیداری شب را

صد پرده به از دولت بیدار ندانند

دارند در ایام خزان جوش بهاران

حیرت زدگانی که گل از خار ندانند

جمعی که ز سر پای نمودند چو پرگار

یک نقطه درین دایره بیکار ندانند

مغرور کند جوش خریدار گهر را

خوب است که خوبان ره بازار ندانند

تا آینه از دست نکویان نگذارند

بیطاقتی تشنه دیدار ندانند

زان خلق دلیرند به گفتار که از جهل

گفتار خود از جمله کردار ندانند

صائب طمع نامه فضولی است ز خوبان

ما را به پیامی چو سزاوار ندانند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

سر مستی ما مردم هشیار ندانند

انکار کنان شیوهٔ این کار ندانند

در صومعه سجاده نشینان مجازی

سوز دل آلودهٔ خمار ندانند

آنان که بماندند پس پردهٔ پندار

[...]

صائب تبریزی

غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند

از مرده‌دلی قدر شب تار ندانند

حزین لاهیجی

کوته نظران زلف سیه کار ندانند

این مرده دلان فیض شب تار ندانند

جانسوز دیاریست محبت، که طبیبان

رسم است که حال دل بیمار ندانند

ما باخته دینان، ادب کفر ندانیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه