گنجور

 
صائب تبریزی

غمزه‌اش افزود در ایامِ خط بیداد را

زنگِ زهرِ جانستان شد تیغِ این جلّاد را

حسن بی‌‌رحم است، ورنه دودِ تلخِ آهِ من

آب گرداند به چشم آیینهٔ فولاد را

ساده‌لوحی بین که می‌خواهم شکارِ من شود

حلقهٔ چشمی که در دام آورد صیاد را

آتشین‌رویی که من در زلفِ او دل‌بسته‌ام

پنجهٔ خورشید سازد شانهٔ شمشاد را

پنجهٔ مژگانِ گیرایی که من دیدم ازو

زر ز دست‌افشار سازد بیضهٔ فولاد را

آتشِ گُل گر به این دستور گردد شعله‌ور

سرمه سازد در گلوی بلبلان فریاد را

صائب از روی ارادت هر که تن در کار داد

می‌کند دستِ نوازش سیلیِ استاد را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode