گنجور

 
صائب تبریزی

چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد

آخر گل خاموشی من این ثمر آورد

در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ

رنگی که به رخساره به خون جگر آورد

در کام تو زهر از کجی توست وگرنه

هر کس که چونی راست شد اینجا شکر آورد

ما بیخبران طالع مکتوب نداریم

ورنه که ازان آیه رحمت خبرآورد

فریاد که با طوطی ما سخت طرف شد

هر جغد که امروز سر بیضه برآورد

قانع به زبونی مشو از نفس که اینجا

گردن کسی افراخت که خصم سرآورد

معراج وصال تو نه اندازه ما بود

این مور به اقبال شکر بال برآورد

معراج وصال تو نه اندازه ما بود

این مور به اقبال شکر بال برآورد

صد شکر که ننشست ز پا همت صائب

تا درد غریبی به وطن از سفر آورد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیالی بخارایی

از مخزن دل دیده هر آن دُر که بر آورد

چون مردمیی داشت روان در نظر آورد

المنّة لله که صبا گرچه دلم برد

بر بوی توام آمد و از جان خبر آورد

کس نیست که آرد ز توام شربت دردی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خیالی بخارایی
محتشم کاشانی

دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد

چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد

از داغ جنون من مجنون خبری داشت

هر لاله که سر از سرخاکم به درآورد

شیرین قدری رخش وفا راند که فرهاد

[...]

صائب تبریزی

جانی که سر از روزن فتراک برآورد

از گرد گریبان بقا سر بدر آورد

امید که دولت ز درش بیخبر آید

هر کس به من از آمدن او خبر آورد

دیگر نکند خیر به محراب عبادت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه