جانی که سر از روزن فتراک برآورد
از گرد گریبان بقا سر بدر آورد
امید که دولت ز درش بیخبر آید
هر کس به من از آمدن او خبر آورد
دیگر نکند خیر به محراب عبادت
در پای خم آن کس که شبی را بسر آورد
تدبیر به خون تیز کند تیغ قضا را
این ابر بلا را به سر من سپرآورد
از خال به راز دهن یار رسیدم
این مور مرا بر سر تنگ شکر آورد
از تکمه پیراهن یوسف خبرم داد
هر غنچه که از جیب چمن سر بدر آورد
در سایه شمشاد و گل آرام ندارد
تا آب روان سرو ترا در نظر آورد
از باده لعلی به سرش تاج نهادند
هر کس به خرابات مغان دردسر آورد
خوش باش که در دامن صحرای قیامت
شد کشت کسی سبز که دامان ترآورد
شد تنگ شکر نه فلک از موج حلاوت
صائب ز نی کلک خود از بس شکر آورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از مخزن دل دیده هر آن دُر که بر آورد
چون مردمیی داشت روان در نظر آورد
المنّة لله که صبا گرچه دلم برد
بر بوی توام آمد و از جان خبر آورد
کس نیست که آرد ز توام شربت دردی
[...]
دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد
چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد
از داغ جنون من مجنون خبری داشت
هر لاله که سر از سرخاکم به درآورد
شیرین قدری رخش وفا راند که فرهاد
[...]
اینها چه که از پرده هستیم برآورد
از بندگی خاطر خویشم بدر آورد
چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد
آخر گل خاموشی من این ثمر آورد
در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ
رنگی که به رخساره به خون جگر آورد
در کام تو زهر از کجی توست وگرنه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.