گنجور

 
صائب تبریزی

جانی که سر از روزن فتراک برآورد

از گرد گریبان بقا سر بدر آورد

امید که دولت ز درش بیخبر آید

هر کس به من از آمدن او خبر آورد

دیگر نکند خیر به محراب عبادت

در پای خم آن کس که شبی را بسر آورد

تدبیر به خون تیز کند تیغ قضا را

این ابر بلا را به سر من سپرآورد

از خال به راز دهن یار رسیدم

این مور مرا بر سر تنگ شکر آورد

از تکمه پیراهن یوسف خبرم داد

هر غنچه که از جیب چمن سر بدر آورد

در سایه شمشاد و گل آرام ندارد

تا آب روان سرو ترا در نظر آورد

از باده لعلی به سرش تاج نهادند

هر کس به خرابات مغان دردسر آورد

خوش باش که در دامن صحرای قیامت

شد کشت کسی سبز که دامان ترآورد

شد تنگ شکر نه فلک از موج حلاوت

صائب ز نی کلک خود از بس شکر آورد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خیالی بخارایی

از مخزن دل دیده هر آن دُر که بر آورد

چون مردمیی داشت روان در نظر آورد

المنّة لله که صبا گرچه دلم برد

بر بوی توام آمد و از جان خبر آورد

کس نیست که آرد ز توام شربت دردی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خیالی بخارایی
محتشم کاشانی

دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد

چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد

از داغ جنون من مجنون خبری داشت

هر لاله که سر از سرخاکم به درآورد

شیرین قدری رخش وفا راند که فرهاد

[...]

صائب تبریزی

چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد

آخر گل خاموشی من این ثمر آورد

در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ

رنگی که به رخساره به خون جگر آورد

در کام تو زهر از کجی توست وگرنه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه