گنجور

 
صائب تبریزی

گر یوسف مرا به دو عالم بها کنند

گرد کسادیم به نظر توتیا کنند

جمعی که زیر چرخ شبی روز کرده اند

چون شمع دل خنک به نسیم فنا کنند

چون برق تیغ نعل زوالش در آتش است

کسب سعادتی که ز بال هما کنند

نتوان به خواب دردل شب فیض صبح یافت

کاین در به روی دیده بیدار واکنند

این راه دور زود به انجام می رسد

از دست اختیار عنان گر رها کنند

آزادگان که دست به عالم فشانده اند

سیر بهشت در دل بی مدعاکنند

جای ترحم است به جمعی که چون حباب

خود را ز بحر دور به کسب هوا کنند

ای مدعی بسوز که عشاق بی زبان

صد داستان به یک تپش دل ادا کنند

اشکش ز دل غبار کدورت نمی برند

چشمی که تر به یاوری توتیا کنند

صائب جماعتی که به معنی رسیده اند

حاشا که التفات به آب بقا کنند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

ای پیشوای شرع که ایناء روزگار

از بهر دفع ظلم بتو النجا کنند

ارباب فضل ملتزم منّتی شوند

در خدمت تو گر بمثل جان فدا کنند

احوال روزگار از آن شد که بعد ازین

[...]

کمال خجندی

آنجا که وصف گیری آن دلربا کنند

از مشک اگر کنند حدیثی خطا کنند

گر کام اوست ریختن خون عاشقان

آن به که کامش از دل شیدا روا کنند

بیهوده رنج می برد از دست ما طبیب

[...]

جهان ملک خاتون

درد دل مرا چو اطبا دوا کنند

درمان درد ما لب لعل شما کنند

بیچارگان شوق که بینند روی او

این بس بود ز دور که او را دعا کنند

شاهان چو در گذار ببینند خسته ای

[...]

حافظ

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند

دَردَم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی

باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

[...]

نسیمی

آنجا که وصف سرو گل اندام ما کنند

جانها به جای جامه به بویش قبا کنند

آنان که یافتند اثر کیمیای «فضل »

مس را به التفات نظر کیمیا کنند

ای خسته ای که بی خبر از درد دوستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه