گنجور

 
صائب تبریزی

الفت به عاشقان سگ آن کو نمی‌کند

وحشت رَم از طبیعت آهو نمی‌کند

از پاکدامنان نکند حسن اجتناب

گل با صبا مضایقه در بو نمی‌کند

از سینه هر دلی که به بوی تو شد جدا

چون نافه بازگشت به آهو نمی‌کند

سنگ و گهر یکی است به چشم خداشناس

میزان عدل میل به یک سو نمی‌کند

در تیغ نیست جوهر اقبال مردمی

کاری که چشم می‌کند ابرو نمی‌کند

اقبال روزگار به بخت است و اتفاق

دولت به التماس به کس رو نمی‌کند

آبش چو نخل بادیه از ابر می‌رسد

هرکس که التفات به هر جو نمی‌کند

آب روان به قوت سرچشمه می‌رود

سالک به پای خویش تکاپو نمی‌کند

صائب چو حسن قدرت خود را کند عیان

شمشیر کار جنبش ابرو نمی‌کند

 
 
 
کمال خجندی

گل را به دور روی تو کس بو نمی‌کند

بلبل به بوستان سخن او نمی‌کند

تا دیده باز یافت خیال قدت در آب

دل جست‌وجوی سرو لب جو نمی‌کند

شیرین‌لبی که دید دهان چو قند تو

[...]

شیخ بهایی

یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمی‌کند

تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمی‌کند

روشن نمی‌شود ز رمد، چشم سالکی

تا از غبار میکده، دارو نمی‌کند

گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست

[...]

ابوالحسن فراهانی

دل ترک عشق آن بت دلجو نمی‌کند

من ترک عشق می‌کنم و او نمی‌کند

بر دیده‌ام نشین نفسی زآن که باغبان

بی‌سرو لذتی ز لب جو نمی‌کند

مایل به دیگران شود از منع من، بلی

[...]

صغیر اصفهانی

دل سجده جز بر آن خم ابرو نمیکند

زین قبله گه بجای دگر رو نمیکند

اینگونه رم که چشم تو کرد از من ضعیف

در صیدگه ز شیر نر آهو نمیکند

ای دل وفا مخواه ز خوبان که خوبرو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه