گنجور

 
صائب تبریزی

جمعی که بار درد تو بر دل نهاده‌اند

چون راه سر به دامن منزل نهاده‌اند

در دامن مراد دو عالم نمی‌زنند

دستی که عاشقان تو بر دل نهاده‌اند

پاکند از آن ز عیب نکویان که پیش رو

چندین هزار آینه دل نهاده‌اند

این خواب راحتی که به درویش داده‌اند

با تاج و تخت شاه مقابل نهاده‌اند

جمعی که واقفند ز خوی تو همچو شمع

از سر گذشته پای به محفل نهاده‌اند

عذر به خون تپیدن خود کشتگان عشق

بر گردن مروت قاتل نهاده‌اند

رَم می‌کند ز سایه دیوانه کوه غم

این بار را به مردم عاقل نهاده‌اند

سیر بهشت در گره غنچه می‌کنند

آنان که دل به عقده مشکل نهاده‌اند

بر جبهه منور خورشید داغ عشق

مهر نبوتی است که بر گل نهاده‌اند

از ملک بی‌نشان به فلاخن نهد ترا

سنگی که در ره تو ز منزل نهاده‌اند

حال گهر مپرس که از گوش ماهیان

مهر سکوت بر لب ساحل نهاده‌اند

چون ناله جرس تهی از خویش گشتگان

گستاخ رو به دامن محمل نهاده‌اند

صائب اسیر کشمکش عقل گشته‌اند

جمعی که پا برون ز سلاسل نهاده‌اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode