گنجور

 
صائب تبریزی

نالان مباد هر که به فریاد من رسد

دردش مباد هر که به درد سخن رسد

انداز ساق عرش کمین پایه من است

چون دست فکرتم به کمند سخن رسد

چون گل برآورم ز گریبان خاک سر

دست نسیم اگر به گریبان من رسد

بیگانه را به جلوه گه یار ره مباد

سوزم اگر نسیم به پای لگن رسد

زنهار از لباس برآ ای صبا ز مصر

چشم بدی مباد به آهن پیرهن رسد

چون میوه داغدار شد افتد زاعتبار

مگذار دست بوسه به سیب ذقن رسد

هر برگ لاله ای که سیاهی کند ز دور

چون واشکافی از جگر کوهکن رسد

روزی که زخم من دهن شکوه واکند

چندین هزار نافه مشک ختن رسد

با این سربریده چه غماز پیشه است

مگذار پای شمع به آن انجمن رسد

صائب دری به روی من از فیض وا شود

روزی که نامه ای ز ظفر خان به من رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

دور از تو تا که دور شدستم ز تو مرا

هر روز صد هزار بلا بر بدن رسد

خالی نباشد از دل تنگی چو یاسمین

گرخنده مرا چو گل اندر چمن رسد

گر بخت بر بخندد و گردون وفا کند

[...]

نظیری نیشابوری

رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد

صد جایگه مقام کند، تا به من رسد

من بر در از تجلی آن نور ساختم

پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد

در راه تو شمال و صبا در ترددند

[...]

صائب تبریزی

عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد

گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد

از همعنانیم نفس برق وباد سوخت

مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد

صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه