گنجور

 
صائب تبریزی

فیضی که سهیل به خاک یمن رسد

از دیدن عقیق لب او به من رسد

از عطسه غزال شود دشت لاله گون

گر بوی زلف او به دماغ ختن رسد

چشمی که دوخته است زلیخا به پیرهن

بویش کجا به ساکن بیت الحزن رسد

در بسته باغ را به ته بال خود درآر

قانع مشو به بوی گلی کز چمن رسد

شیرین نمی کنند دهانی که تلخ نیست

شکر کجا به طوطی شیرین سخن رسد

پروانه گرد شمع نمی گردداز حجاب

بیچاره عاشقی که به این انجمن رسد

این چاه دور را رسن از خود گسستن است

کی رشته امید به چاه ذقن رسد

در بزم او کسی به کسی جا نمی دهد

آنجا مگر سپند به فریاد من رسد

زنهار روی دست هنرهای خود مخور

کز جوی شیر به لب کوهکن رسد

صائب زبان خامه روشن بیان ماست

شمعی که پرتوش به هزار انجمن رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

دور از تو تا که دور شدستم ز تو مرا

هر روز صد هزار بلا بر بدن رسد

خالی نباشد از دل تنگی چو یاسمین

گرخنده مرا چو گل اندر چمن رسد

گر بخت بر بخندد و گردون وفا کند

[...]

نظیری نیشابوری

رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد

صد جایگه مقام کند، تا به من رسد

من بر در از تجلی آن نور ساختم

پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد

در راه تو شمال و صبا در ترددند

[...]

صائب تبریزی

عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد

گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد

از همعنانیم نفس برق وباد سوخت

مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد

صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه