گنجور

 
صائب تبریزی

عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد

پیش از دم هلاک به بالین من رسد

دانی چه روز دست دعا می رسد به عرش

روزی که این غریب به تخت وطن رسد

عالم تمام پرده فانوس حسن اوست

اینجا به شمع طور پیرهن رسد

بی پرده نقش صورت شیرین نگاشته است

کوتیشه تا به داد سرکوهکن رسد

چون شمع آههای گلوسوز می کشم

تا باد صبح بر سر بالین من رسد

کی حد ماست دست درازی به شاخ گل

مارا بس است خاری اگر از چمن رسد

صائب میان اینهمه شکرلبان که هست

بادام چشم کیست به مغز سخن رسد

 
 
 
سید حسن غزنوی

دور از تو تا که دور شدستم ز تو مرا

هر روز صد هزار بلا بر بدن رسد

خالی نباشد از دل تنگی چو یاسمین

گرخنده مرا چو گل اندر چمن رسد

گر بخت بر بخندد و گردون وفا کند

[...]

نظیری نیشابوری

رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد

صد جایگه مقام کند، تا به من رسد

من بر در از تجلی آن نور ساختم

پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد

در راه تو شمال و صبا در ترددند

[...]

صائب تبریزی

عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد

گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد

از همعنانیم نفس برق وباد سوخت

مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد

صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه