گنجور

 
صائب تبریزی

از کوچه ای که آن گل بی خار بگذرد

موج لطافت از سر دیوار بگذرد

تا حشر جای سبزه برآید ز بان شکر

بر هر زمین که سرو تو یک بار بگذرد

خاری است خار عشق که بی دست وپا شود

آتش اگر ز سایه آن خار بگذرد

مژگان وچشم عاشق دیرینه همند

چون می شود که آبله از خار بگذرد

ای کارساز خلق به فریاد من برس

زان پیشتر که کار من از کار بگذرد

از سرگذشته اندکریمان و این زمان

کو سرگذشته ای که زدستار بگذرد

چند از خیال گنج که خاکش به فرق باد

عمرم به تلخی دهن مار بگذرد

قطع نظر ز نعمت فردوس مشکل است

صائب چسان ز لذت دیدار بگذرد