گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

خطش دمید وبه عشاق مهربان گردید

ازین بهار چه گلهای خوش عیان گردید

هزار تشنه جگر را به آب خضر رساند

خطی که گرد لب لعل دلستان گردید

به چشم رخصت پرواز نامه خواهد داد

قیامتی که ز رخسار او عیان گردید

ز خاک نرگس وگل چشم بسته می روید

ز شرم روی تو هرجا عرق فشان گردید

به خشک مغزی ما ای گل شکفته بساز

که چرب نرمی ما صرف باغبان گردید

شکوه حسن گل آن عندلیب را دریافت

که همچو بیضه زمین گیر آشیان گردید

نثار تیغ تو کردم به رغبتی جان را

که خضر دلزده از عمر جاودان گردید

همیشه صبح امیدش ز خاک می خندد

ز مغز هر که تسلی به استخوان گردید

کمینه خار وخس او عنان خودداری است

به آن محیط که سیلاب ما روان گردید

به نو بهار خط سبز چشم بد مرساد

که در زمان خط آن حسن قدردان گردید

جهان پیر جوان شد ز حسن یوسف ما

ز ماه مصر زلیخا اگر جوان گردید

چنان ز حسن تو شد عام عاشق آزاری

که شمع نیز به پروانه سرگردان گردید

چو ماه عید کند جلوه در نظر صائب

ز بار عشق قد هر که چون کمان گردید