ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید
ز عندلیب مگر نالهای به گوش آید
چنان فسرده ز بیگانگی نگردیده است
که خونم از نگه آشنا به جوش آید
فغان من ز محرک غنی بود، ورنه
به ناخن دگران ساز در خروش آید
ز عیب او دگران نیز چشم میپوشد
به عیب مردم اگر دیده پردهپوش آید
بهاختیار نیاید کس از بهشت برون
مگر ز میکده بیرون کسی به دوش آید
حضور روی زمین در بهشت بیهوشی است
بهاختیار چرا آدمی به هوش آید
کتاب در گرو باده از فقیه گرفت
زیاده زین چه مروت ز میفروش آید
مرا به بزم رقیبان مخوان که هیهات است
که عندلیب به دکان گلفروش آید
ز خامشی دل افسرده گرم میگردد
چنان که در خم سربسته می به جوش آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز عکست آینه، چون آب در خروش آید
ز چهره تو قدح، همچو می بجوش آید
ز شوق اینکه خرامی چو سرو در بازار
گل از بهشت بدکان گل فروش آید
ز ناتوانی خویشم غمی که هست، اینست:
[...]
گذار تا دگر از ضعف در خروش آید
ز هوش رفته حسینم دمی به هوش آید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.