گنجور

 
صائب تبریزی

مرا که بستگی قفل از کلید بود

دگر چه دل نگرانی به ماه عید بود

نه دل نه بوسه نه دشنام می دهد لب او

بلاست دشمن جانی که ناپدید بود

جهان ز صبح شکر خنده توروشن شد

که دیده است شکر اینقدر سفید بود

اگر سپهر به بی حاصلان ندارد لطف

نبات بهر چه پهلو نشین بید بود

اگر دو عید بود خلق را به سال دراز

مرا ز نام تو هر ساعتی سه عید بود

نیفتد از نظر پاکدامنان هرگز

به رنگ آینه هرکس که پاک دیده بود

به یک تبسم دزدیده صید صائب کن

ز خوان لطف تو تا چند ناامید بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

ز کار آخرت آن را خبر تواند بود

که زنده بر پل مرگش گذر تواند بود

به آرزو و هوس بر نیاید این معنی

به سوز سینه و خون جگر تواند بود

تو روز در غم دنیا و شب غنوده به خواب

[...]

ترکی شیرازی

رخت ز ضربت سیلی خصم، گشت کبود

مگر که جرم تو ای نازدانه طفل چه بود

صغیر اصفهانی

بغیر زردی رخسار و اشگ خون‌آلود

به رنگ‌های جهان مبتلا نباید بود

اسیر رنگ به غیر از زیان نبیند سود

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه