گنجور

 
صائب تبریزی

چو در پیاله رنجش می عتاب کند

پیاله روترش از تلخی شراب کند

نسیم بی ادب امروز تند می آید

مباد رخنه در آن غنچه نقاب کند

رخش ز باده فروزان شدآفتاب کجاست

که بهر خرمن خود برق انتخاب کند

ز سوزعشق رگ وریشه ام چنان گرم است

که برق راخس وخاشاک من کباب کند

غبار خاطر من گربه گریه آمیزد

چه خاکها که نه در کاسه حباب کند

فروغ عقل شود محو چون ستاره صبح

چوآفتاب قدح پای در رکاب کند

بس است شوربرآمدزجان مخموران

تبسم تو نمک چند در شراب کند