گنجور

 
صائب تبریزی

سمنبران که به لب آبدار چون گهرند

به چهره از جگر عاشقان برشته ترند

نظر سیاه مگردان به لاله رخساران

که برگریز دل ونوبهار چشم ترند

به آسیای فلک دانه ای نخواهد ماند

چنین که سنگدلان در شکست یکدیگرند

خبر ز خرده عیب نهان هم دارند

به قدر آنچه ز خود این گروه بیخبرند

نفس چو صبح نسازند زیر گردون راست

سبکروان که ازین راه دور باخبرند

به روشنایی شمع مزار سوگندست

که مردگان به ازین زندگان بی اثرند

حضور سوختگان مغتنم شمر صائب

که روشنان جهان چون ستاره سحرند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
همام تبریزی

به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند

مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند

ندیده دیدۀ کس حسن بی‌نهایت او

ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند

چو هست آینه روی دوست حسن صور

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از همام تبریزی
اوحدی

تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند

کز آستان تو چون سایه در نمی‌گذرند

چو تیر غمزه زنی بر برابرند آماج

چو تیغ فتنه کشی در مقابلش سپرند

غم تو قوت دل خویش ساختند چنان

[...]

ابن یمین

دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال

هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند

ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند

سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند

مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد

[...]

اقبال لاهوری

مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند

کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند

چه جلوه هاست که دیدند در کف خاکی

قفا بجانب افلاک سوی ما نگرند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه