به بحر چون صدف آنان که گوش هوش برند
هزار عقد گهر با لب خموش برند
به حرف وصوت مکن وقت خود غبارآلود
که فیض آینه از طوطی خموش برند
بر آن گروه حلال است سیر این گلشن
که همچو غنچه زبان آورند وگوش برند
چنان ربوده اطوار بیخودان شده ام
که من ز هوش روم هر که را ز هوش برند
غبار صدفدلان است کیمیای وجود
ز باده فیض حریفان دردنوش برند
ز پای خم نرود پای من به سیر بهشت
مگر به عرصه محشر مرا به دوش برند
چه مهر برلب دریاتوان زد از گرداب
به داغ از سردیوانگان چه جوش برند
یکی هزار شود هوش من ز باده ناب
مگر به جلوه ساقی مرا ز هوش برند
به بزم غیر دل خویش می خورد عاشق
چو بلبلی که به دکان گلفروش برند
چنین که حسن تو بیخود شد از نظاره خود
مگر ز خانه آیینه اش به دوش برند
کجاست مطرب آتش ترانه ای صائب
که زاهدان همه انگشتها به گوش برند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.