گنجور

 
صائب تبریزی

به زلف سنبل وخط بنفشه کی پیچم

مرا که ذوق پریشانی دماغ نماند

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت

که در فضای زمین گوشه فراغ نماند

مباد چشم بدی در کمین عشرت کس

نمک به زخم من از چشم شور داغ نماند

دگر کسی ز کریمان چه طرف بربندد

درین زمانه که دست ودل ایاغ نماند

در آن حریم که صائب چراغ کلک افروخت

ز پرفشانی پروانه یک چراغ نماند

بهار رفت وگل افشانی دماغ نماند

شراب در قدح ونوردر چراغ نماند

معاشران سبکسیر از جهان رفتند

بغیر آب روان هیچ کس به باغ نماند

چنان فسرده دلی اهل بزم را دریافت

که بوی سوختگی در گل چراغ نماند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قدسی مشهدی

دگر به وسوسه توبه‌ام دماغ نماند

بپار باده که نوری درین چراغ نماند

بهار ناله ز منقار بلبلی نشکفت

ز باد تفرقه، گویی گلی به باغ نماند

گذشت وصل و به جز حسرتی به دل نگذاشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قدسی مشهدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه