مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد
که آب صیقل خاک است تا روان باشد
مده غبار به خاطر زخاکساری راه
که چشم صدرنشینان بر آستان باشد
به بلبلی که بدآموز شد به کنج قفس
زبان مار خس وخار آشیان باشد
درازدستی شیطان ز دل سیاهی ماست
چراغ دزد به شب خواب پاسبان باشد
گشاد در گره بستگی است دل خوش دار
که لال را ز ده انگشت ترجمان باشد
خوشا کسی که درین خارزار دامنگیر
چو باد تند وچو برق آتشین عنان باشد
تنور سرد محال است نان به خود گیرد
چسان علاقه زپیری مرا به جان باشد
غم مرا دگران بیش می خورند از من
همیشه روزی من رزق دیگران باشد
خوشم چو سروبه بی حاصلی درین بستان
که بی بری خط آزادی از خزان باشد
به جان اگر دگران راست زندگی صائب
حیات من به ملاقات دوستان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مَگری و مگو: «دریغ دریغ»
به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق فراق»
[...]
مرا اگر چو دو چشمت هزار جان باشد
چو حلقۀ کمرت با تو در میان باشد
گر استخوانِ تنم هم چو سرمه خاک شود
هنوز بویِ تو ام در مشامِ جان باشد
چه گونه صورتِ شیرین هنوز در سنگ است
[...]
همیشه تا سپر مهر زرفشان باشد
غلام سایهٔ چتر خدایگان باشد
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
که پادشاه جهانست تا جهان باشد
سزد که سر به فلک در نیاورد ز علو
[...]
به پیش، صحنک ماهیچه چون عیان باشد
محقرست اگر صد هزار نان باشد
برای قیمه کشیدن نخود اولیتر
بلی چو مصلحت مطبخی در آن باشد
به وقت کله بریان زبان به چشم کنید
[...]
تا فلک بحر درفشان باشد
تا دل و دست بحر و کان باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.