گنجور

 
صائب تبریزی

ازین بساط کسی شادمانه برخیزد

که از سر دو جهان عارفانه برخیزد

مدار دست ز دامان آه نیمشبی

که دل ز جای به این تازیانه برخیزد

اثر ز عاشق صادق درین جهان مطلب

که گرد راست روان از نشانه برخیزد

مآل تفرقه جمعیت است آخر کار

دل دو نیم به محشر یگانه برخیزد

قدم برون منه از شارع میانه روی

که از کنار غم بیکرانه برخیزد

ز درد هر سر مو بر تنم زبانی شد

به قدر سوز ز آتش زبانه برخیزد

ز طرف دامن گل آستین فشان گذرد

غبار هرکه ازین آستانه برخیزد

ملاحت تو برآورد گرد از دلها

ز خاک شور محال است دانه برخیزد

اگر به گل گذری، با کمال بیدردی

ز سینه اش نفس عاشقانه برخیزد

ز شعله بال سمندر نمی کند پروا

به می چه پرده شرم از میانه برخیزد؟

نفس شمرده زن ای بلبل نواپرداز

که رنگ گل به نسیم بهانه برخیزد

چو لاله مرهم داغش ز خون بود صائب

سیاه بختی هرکس ز خانه برخیزد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

سحرگهی که ز خواب شبانه برخیزد

هزار فتنه ز دور زمانه برخیزد

اگر تو سرو گل اندام در کنار آیی

هزار ناله ی شوق از کرانه برخیزد

کجا کرانه کند یار مهربان از من

[...]

جامی

چو مست من ز خمار شبانه برخیزد

هزار فتنه و شور از زمانه برخیزد

چو تیر جور نهد بر کمان ز میدانش

هزار کشته برای نشانه برخیزد

نشان من به خیال میان او گم باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه