لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صائب تبریزی

به عزم صید چین سازد چو زلف صیدبندش را

رم آهو به استقبال می آید کمندش را

که دارد شهسواری این چنین یاد از پری رویان؟

که از شادی نمی باشد نشان پاسمندش را

شود هر حلقه ای انگشتر پای نگارینش

نبندد بر کمر آن شوخ اگر زلف بلندش را

ز شیرینی به هم چسبد لب خمیازه پردازش

به خاطر بگذراند هر که لعل نوشخندش را

نمی پیچید سر چون قمریان از طوق فرمانش

اگر صید حرم می دید زلف صید بندش را

حیات جاودانی از خدا چون خضر می خواهم

که آرم در نظر با کام دل، قد بلندش را

ز بی باکی به درد عاشق بی دل نپردازد

مگر خط مهربان سازد دل نادردمندش را

به دیدن صید دلها می کند زلف رسای او

ز گیرایی نباشد احتیاج چین کمندش را

که دارد صائب از خوبان چنین حسن گلوسوزی؟

که بلبل می کند از خرده گلها سپندش را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
محتشم کاشانی

چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را

که زیر ران او بی‌خود به رقص آرد سمندش را

به دنبال اجل جانها دوند از شوق اگر آن بت

کند دنبال دام اجل پیچان کمندش را

اگر صیدش ز شادی گم نکردی دست و پا رفتی

[...]

شاطرعباس صبوحی

پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را

پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را

کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش

نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را

سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه