گنجور

 
محتشم کاشانی

چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را

که زیر ران او بی‌خود به رقص آرد سمندش را

به دنبال اجل جانها دوند از شوق اگر آن بت

کند دنبال دام اجل پیچان کمندش را

اگر صیدش ز شادی گم نکردی دست و پا رفتی

به استقبال یک میدان کمند صید بندش را

ملک ایمن نماند بر فلک چون بر زمین آن مه

کند ناوک فکن بازوی حسن زورمندش را

در آئین غضب کوشید چندان آن گل خندان

که رسم خنده رفت از یاد لعل نوش خندش را

اگر قلب حقیقت هم بود ممکن محال است این

که جنبد غرق الفت خاطر کلفت پسندش را

زمین در جنبش آید محتشم از اضطراب من

هوای جلوه چون جنبش دهد نخل بلندش را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode