صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵۷

چگونه جان ز تنم هجر سینه تاب برد؟

من آن نیم که مرا در فراق خواب برد

ز روی کاتب اعمال شرم کن، تا کی

به نامه عملت حرف خورد و خواب برد؟

۳

زمان دولت تر دامنان سبکسیرست

کسی چه شکوه شبنم به آفتاب برد؟

من و جدایی ازان آستان، خدا نکند!

مگر ز بزم تو بیرون مرا شراب برد

بغیر آه نداریم سینه پردازی

غبار تفرقه جغد از دل خراب برد

۶

فتاده است مرا کار با خودآرایی

کز آب آینه، از چشم، گرد خواب برد

کجاست قاصد از سرگذشته ای صائب؟

کز این غبار سجودی به آن جناب برد