چه غم ز خاطر ما دیدنی برون آرد؟
چه خار از دل ما سوزنی برون آرد؟
مرا به گوشه عزلت کشید وحشت خلق
خوشا رهی که سر از مأمنی برون آرد
درین زمانه که امید دست چربی نیست
مگر چراغ ز خود روغنی برون آرد
فغان که جاذبه عشق ماه کنعان را
امان نداد که پیراهنی برون آرد
به آفتاب رسد همچو صبح صافدلی
که از جگر نفس روشنی برون آرد
چو دود هر که درین خاکدان به خود پیچد
امید هست سر از روزنی برون آرد
چو غنچه پاک دهانی سرآمدست اینجا
که سر به جیب برد گلشنی برون آرد
ز درد ما خبرش هست اندکی صائب
کسی که گوهری از معدنی برون آرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۳
درین زمانه که امید دست چربی نیست
مگر چراغ ز خود روغنی برون آرد
به طور آن غزل صائب است این جویا
مگر چراغ ز خود روغنی برون آرد
چو مست باده رخ از روزنی برون آرد
چه روی نام خدا گلشنی برون آرد
زگرد بالش خورشید تکیه گه سازی
چو شبنمت ز خود از دیدنی برون آرد
چه عقده ها که تواند گشود تدبیری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.